امروز صبح که قدمزنان به سمت مترو پیش میرفتم، صدای تلق تلق شنیدم.
شبیه برخورد فلز با سنگ. چشمچشم کردم تا منبع صدا را پیدا کنم اما پیدا نمیشد. هرچه جلوتر میرفتم صدا بیشتر میشد. چند قدمی که رفتم دیدمش. یک قوطی خالی در جوی آب کنار خیابان. با جریان آب داخل جوی بالا و پایین میشد، به کف جوی برخورد میکرد، صدا میداد و پیش میرفت.
یاد زندگیام افتادم. سختیهای مسیر باعث میشود ناله کنم. گاهی هم فریاد! اما جریان زندگی همچون جوی آب مرا به پیش میبرد. ناله، گریه، فریاد و ابراز درد کشیدن بد نیست. انسان است دیگر. جزیی از وجودمان است واکنش به سختیها و درد. مهم این است که ادامه دهیم تا رسیدن به مقصود…