شروع همیشه سخت است. بسان دیو میماند! یک سالی بود که دغدغه ایجاد صفحه شخصی را داشتم اما “چیزی” مانعم میشد. نمیدانم آن “چیز” چه بود. هیچوقت برای نوشتن به سختی نیفتادم. همیشه در خلوتم مینوشتم. نوشتن حالم را خوب میکرد. گاهی برای دوستم بخشی از نوشتههایم را میخواندم و او میگفت: چرا نشر نمیدهی؟ و من میگفتم: نمیدانم! میخواهم اما حوصلهاش را ندارم. چرا نشر بدهم؟! بلد نیستم و …
بارها شده است که اتفاقی دفترچههایی را که از قدیم پر کردهام، دیدهام و بعضی نوشتهها موجب شگفتیام شد! باور نمیکردم که این جملات را من نوشتهام! چه بسیار نوشتههایی که دورشان انداختهام تنها به این دلیل که نیازی نمیدیدم نگهشان دارم یا نشرشان دهم…
به این نکته پی بردم که نوشتن افکار و احساس و در میان گذاشتن آنها گاهی میتواند موجب گشایش در افکار و زندگی دیگری شود. کما اینکه چه بسیار نوشتههایی که موجب رشد و گشایش در افکار، احساس و زندگی من شدند. لازم نیست حتما نویسنده کتابی باشی تا اثرگذار باشی! تا دیگران افکارت را بخوانند. میتوان با همین وبلاگها و صفحههای شخصی هم اثرگذار بود.
حال میخواهم بنویسم. از هر آن چیزی که میاندیشم و احساس میکنم. تلاشم این است که خودسانسوری نداشته باشم و راحت بنویسم.
تو ای دوست من که این نوشتهها را میخوانی. تو هم بنویس و افکار و احساست را با من در میان بگذار…